حافظ
لب و دندانت را حقوق نمك هست بر جان و سينه هاي كباب
چه لطف بود كه ناگاه رشحه قلمت حقوق خدمت ما عرضه كرد بر كرمت
معاشران زحريف شبانه ياد آريد حقوق بندگي مخلصانه ياد آريد
حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت وفاي صحبت ياران و همنشينان بين
انوري
به ياد آن حقوق مكرماتت زبان ها دارم از خلق و شاكر
اوحدي مراغه اي
به عقيق تو در حديث و كلام به حقوق تو در شفاعت عام
پروين
از حقوق پايمال خويشتن كني پرسشي چند مي ترسي زهرخان و جناب اي رنجبر
از چه نسوان از حقوق خويشتن بي بهره اند نام اين قوم از چه دور افتاده از هر دفتري
سعدي
كرم هم زدرگاه حق جوي كز كس حقوق كرم را ادائي نيابي
حقوق صحبتم آويخت است در دامن كه حسن عهد فراموش كردي از عذار
بهار و اندر طلب حقوق بوده چون كوه قرين بردباري
مولوي
بي وفايي دان رها با رد حق بر حقوق حق ندارد كس سبق
آه و زاري پيش تو بس قدر داشت من نتانستم حقوق ان گذاشت
ليك محبوسي براي آن حقوق اندك اندك عذر مي خواه از عقوق
شهريار
تو ترك آبخورد محبت نمي كني اينقدر بي حقوق هم اي دل ندامت
شيخ محمود شبستري
حقوق شرع را زنهار مگذار وليكن خويشتن را هم نگهدار
ملك الشعراء بهار
و اندر طلب حقوق بوده چون كوه قرين بردباري
وحشي بافقي
حق حقوق سابقت حق نياز عاشقت حق زروع جان من كش تو كني بهاريي
حقوق خدمتت سد ساله لعب اطفال است به كشوري كه در آن كودكان خداوندند
شكر حقوق وعد و وعيد كلام تو بر ذمه لسان مسلمان و كافر است
خون بهای جرم نفس قاتله /// هست بر حملش دیه بر عاقله
(( مولوی ))
گر سیه چشم تو یک شهر کُشد در مستی /// لعل جان بخش تو از بوسه دهد تاوان را
(( فروغی بسطامی ))